کارگر خوب کارخانه فولاد
احتمالا هرکس انتظار داشت که حالا من در سی سالگی همه ی ماجرا را فهميده باشم : ماجرا خیلي ساده بود يعنی مثل فيلم ها و داستان ها نبود که انتظار داشته باشی خانواده های فقیر و بدبخت از یک جايی به بعد با کار و کوشش مداوم کم کم خودشان را بالا بکشند.زهی خیال باطل. راه ها ی خیلی کمی برای بالا رفتن از نردبان خوشبختی برای پسری مثل من که از یک خانواده خیلی فقیر بودم وجود داشت اما ُخب تا دلت بخواهد راه بود، چاه بود و مصيبت برای این که همه چيز بدتر شود.بدبختی پشت بدبختی و تو می دانی که بدبختی ها تمام نمی شود"فاصله ی بين بدبختی ها زياد و کم می شود .در همچین زندگی به شما اطمیمنان می دهم چیزی به اسم خوب یا یک ذره خوب وجود ندارد، هميشه بدتر وجود دارد اما خوب تر نه"




