
نه باهيچ تاج گل زينتی
نه باهيچ زيور و خلعتی
تنها با يکی دفترشعر
به پيشباز تومیآيم...
...باری امّا باز بانگ برمیآرم من
که ولولههای موذی شکمسيری
نيست هرگز دغدغۀ من،
مرا بسانِ يک کارگر زن
در اين بازار جعل و بنجل ....
..اينک منِ عمری چشم به راه بامداد روشن
به بارقۀ اميدی که براين خاک آبستن دارم
با دلی گرم میدانم که سرانجام
با لبخند نوزاد تنومند فلسطين
چشم در آستان گور فرو میبندم.
گزيدههای1 از دفترهای شعر سرخ
نوشته
کاتگوری
نظر شما