من خفته در درون من

اگه روزی که منو راهی زندان کرده بودن عصر پنجشنبه نبود و اگه شنبۀ بعد از اون بیست و دوم بهمن نبود و اگه یکشنبه هم همه حال کار کردن طبق روال عادی رو داشتن، اونوقت من حتی راهی قرنطینه هم نمی‌شدم. اما این اگر مگرها نشد و سه شبانه‌روز آزگار رو میون این جماعت خلاف‌کار سپری کردم.

اونای دیگه خوشحال بودن که قرنطینه رو ترک میکنن. میگفتن:

ـ یه شب قرنطینه مساوی یه ماه حبس تو بنده.

افسر نگهبان، که به نظرم خیلی آشنا میومد، روی گوشۀ میزش نشسته و یه پاش رو تو هوا تاب می‌داد و از روی لیستی که در دست داشت اسامی حضار رو می‌خوند و بعد از خوندن هر اسم با یکی دو جمله نیش‌دار متلکی بار او می‌کرد. مجرمین روی زمین نشسته، دل و جیگر پاسخ‌گویی رو نداشتن اما گاهی با یکی دو کلمه و یا ادا و شکلک زیرزیرکی مقابلۀ به مثل می‌کردند:

ـ محمد سوارآبادی

ـ بله قربان

ـ خاک بر سر الاغت کنن. تو که دوباره پیدات شد.

 

متن کامل در فرمت پی دی اف

 

ون گوگ، زندانیان

 

نوشته
کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
1 + 8 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.