داستان

مادر

«ما باید به دشمنان خود نشان بدهیم که این زندگی توام با اعمال شاقه که آنان به ما تحمیل کرده‌اند مانع از این نیست که خود را از لحاظ فهم و هوش با ایشان برابر و حتی بالاتر ندانیم»

سفر در مه

«..تو از آزادی طبقه متوسطی و بالايی می‌گی من از توخالی بودن اين نوع آزادی برا زحمتکشا و طبقه پائينی..تو می‌خوای که مردم بيان تو تظاهرات مربوط به بالايی‌ها..من می‌گم مردم طبقه پائين نبايد سپر بلا بشن..نبايد قربانی طبقه‌ای بشن که تقصير اصلی را داره تو فلاکت و بدبختی و بيکاری و بی‌خانمانيشون..طبقه‌ای که تظاهراتش از غرب و برا منافع غرب هدايت می‌شه..»

نسترن در کارخانه

گزارش داستانی از يک کارخانه «..انتظار بخشش و ترحم و دلسوزی از سرمایه دار هم انتظاری است بیهوده که رفقای نسترن تنها از سر ناچاری به آن رو آوردند. انسانیت او پشت دروازه های کارخانه جا مانده و شیئیت سرمایه جای او را گرفته است و چشمداشت مدارا از او دقیقا مانند انتظارداشتن ازآب است که گفته شود لطفاً خیس نباش یا ملتمسانه روبه خورشید کرد و گفت که لطفاً سرد بتاب!..»

برنج میخری؟!

تهران زندگی کنی، وسیله رفت و آمدتم مترو یا بی آر تی باشه، هر لحظه تک تک این صحنه هارو میبینی. بچه های ‏کوچکی که شدن وسیله سود بقیه. کوچولوهایی که بجای مدرسه رفتن و زندگی کردن، از همون اول زیر چرخ دنده ‏های بورژوازی له شدن. تازه معصوم بودن دوران خوششونه. بزرگتر بشن، یا مجبورند جلوی چهارراه ها و مترو ‏گُل و خرت و پرت بفروشن یا تبدیل میشن ...