
«..با هر کی آمده بود صمیمانه سلفی انداخته بود، دهها امضای یادگاری پای دفترها زده بود و تا آنجا که در توان داشت به آنها وعده و وعید داده بود: "این همه بیکار شایسته ملت عزیز ما نیست ... تمام سازمانها و ارگانهای دولتی موظفند تا با تمام قوا برای ریشه کن کردن فقر تلاش کنند ..."..»
"ای پدر صلواتی! راه میوفتی بین جماعت و بدون هیچ ترسی وقت و بی وقت بهشون وعده سر خرمن می دی؟ تو از کشورداری و سیاست حالیته؟ اگه همین امروز یه خبرنگار زبل پاچه ات رو می گرفت و ازت می پرسید میخواین چند تا شغل جدید ایجاد کنین، چه جوابی داشتی؟"
متن کامل داستان«آقای دکتر»
نوشته
کاتگوری
نظر شما