داستان "آقای دکتر"

«..با هر کی آمده بود صمیمانه سلفی انداخته بود، دهها امضای یادگاری پای دفترها زده بود و تا آنجا که در توان داشت به آنها وعده و وعید داده بود: "این همه بیکار شایسته ملت عزیز ما نیست ... تمام سازمانها و ارگانهای دولتی موظفند تا با تمام قوا برای ریشه کن کردن فقر تلاش کنند ..."..»

 "ای پدر صلواتی! راه میوفتی بین جماعت و بدون هیچ ترسی وقت و بی وقت بهشون وعده سر خرمن می دی؟ تو از کشورداری و سیاست حالیته؟ اگه همین امروز یه خبرنگار زبل پاچه ات رو می گرفت و ازت می پرسید میخواین چند تا شغل جدید ایجاد کنین، چه جوابی داشتی؟"

متن کامل داستان«آقای دکتر»

 

کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
3 + 16 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.