شعر

برهم زن

«آری کارگرم من/ و فرياد برمی‌آرم با خشمی مقدّس/ من نه آنم گرده بسپارم به سنگينی بيعاران بيکاره/ نه خونم را به نيش زالوهای به خون ديگران فربه.»

شعر وطن

هنوز جایی در ایوان وجود دارد  و در کشوری شگفت سوسو می‌زند،   که ما مدت‌هاست فراموشش کرده‌ایم،  جایی هنوز در دهان مانده است،  که به فرشتگان آوازها و بال‌ها هدیه دهد. 

راهپیمایان

کارگران کارخانه در عذابند و رس اشان کشیده میشود با - تسمه نقاله و افزایش سرعت کار - آنها بسیارند، نیرومند و خشمگین - طوفانی - پشت ابرهائی محبوس است - که چشمان آنهاست؛ - عبوس است همچون رعد و برقی که، - در برابر شب انباشته میشود. - خیلی بیشتر نمیشود جلوی آنرا گرفت. - سخنان نخ نمای شما و سلاح های بی اثرتان - خورد خواهند شد، و برگردانده خواهند شد