چند شعر از برتولت برشت

برتولت برشت      

ترجمه سعید عطاپور

قدرت کارگران

در یک روز معین در سراسر اسپانیا
کارگران در تمام کارخانه ها کار را خواباندند.
ترنها سرد و خموش
 روی ریلها از حرکت ایستادند.
خانه ها و خیابانها
 بی روشنائی ماندند،
باجه های تلفن،
همچون تلی از آهن پاره بدون استفاده ماندند.
در آنزمان حتی کلاهبرداران نمیتوانستند
رشوۀ پلیسها را پرداخت کنند.
بجای همۀ اینها،
توده ها به تبادل نظر با همدیگر پرداختند
سه روزتمام.
بردگانِ دستگاههای عظیم،
 قدرت واقعی را
به فرمانروایانشان نشان دادند.
کارگران از کار سرباز زده،  
قدرت خود را نشان دادند. زمینِ بارآور
بیکباره چیزی نبود جز یک وادی پر از کلوخ و سنگلاخ.
پشمهای بر زمین مانده و ریسیده نشده
هیچکس را گرم نمیکردند،
چرا که در هیچ کوره ای
هیچ زغالی نمیسوخت تا گرما دهد.
حتی برای چکمۀ پلیسها اگر که پاره میشدند
جایگزینی پیدا نمیشد.
سپس چند دستگی، قدرت قیام را در هم شکست،
اما حتی آنموقع نیز
اوامر استثمارگران، بمنظور ختم اعتصاب
روزها دیرتر به گوش توده ها میرسیدند: چرا که همه چیز از حرکت ایستاده بود.
ترنها ی بدون بخار و پستخانه هائی که کارمندان ترکشان کرده بودند.
حتی آنجا و زمان شکست نیز
قدرت عظیم کارگران یکبار دیگر خود را نشان داد.

 

منتظر چه هستيد؟

منتظر چه هستید؟
اینکه کرها پای صحبت شما بنشینند؟
اینکه سیری ناپذیران
چیزی به شما ببخشند؟
اینکه گرگها به شما غذا دهند
بجای آنکه ببلعندتان؟
ببرها ازسر مهربانی
از شما دعوت کنند
دندانهایشان را بکشید؟!                                                              شما منتظر این هستید!؟

 

 «در ستایش کمونیزم»

عاقلانه است و هر کس آنرا میفهمد
ساده است.
توئی که استثمار گر نیستی،
تو میتوانی آنرا درک کنی.
به نفع توست،
جویای آن باش.
ابلهان آنرا ابلهانه مینامند،
کثافتها کثیفش میخوانند.
اما اوعلیه حماقت و کثافت است.
استثمارگران آنرا یک جنایت مینامند.
اما ما میدانیم :
که آن پایان جنایات است.
این دیوانگی نیست بلکه،
پایان دیوانگی است.
نه هرج و مرج
بلکه عین نظم است.
ساده ترین چیز است،
اما تحقق اش مشکل.

سرودی برای آش

زمانی که دیگر آشی برای خوردن نداری
آیا میخواهی از خود دفاع کنی؟
تو بایست نظم موجود را  
از بنیاد، زیرو رو شخمش زنی
تا زمانی که تو آش خود را پس بگیری
در آنزمان تو فقط مهمان خودت هستی
وقتی برای تو کاری پیدا نمیشود
بایستی از خود دفاع کنی
تو بایست نظم موجود را  
از بنیاد، زیرو رو شخمش زنی
تا زمانی که تو کارفرمای خود گردی
برای این مهم به اندازۀ کافی کار موجود است
وقتی که آنها به ضعفتان پوزخند میزنند
دیگر مجاز به اتلاف وقت نیستید
بایستی آستینهایتان را بالا بزنید
تا تمام آنانی که ضعیفند بپا خیزند
آنزمان شما آنچنان قدرت بزرگی خواهید بود
که دیگر کسی جرات خندیدن به آنرا ندارد.

 

دربارۀ قهر

رود خروشان را قهرآمیز می نامند
اما تنگی بستری را که رود را محدود کرده قهرآمیز نمی دانند
طوفانی را که پشت بیدها را میخماند
قهر آمیز مینامند،
اما چیست تکلیف آن طوفانی
که کمر کارگران خیابانی را خم میکند؟

 

کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
1 + 19 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.