چکمۀ برّاق

 

پاورچين می‌آيی
امّا جرنگِ چکمه‌هايت‌ ‌از پُشتِ در‌می‌آيد
خبرِ خوفناکِ جای پاهايت را
نسيمی اشکبار‌آورد
که از جانبِ ثغورِ همسايه‌ها می‌آمد. 
پُراندوه می‌رفت و خروشان می‌خواند:
"خانه‌ها بر مردمانْ آوار است
دشت‌ها خشک و بی‌گندم
باغچه‌ها‌خالی از سبزينه و شبدر
خيابان‌ها آکنده به تلّ‌ پرهایِ کبوتر
و کوچه‌هااسيرِ‌موش‌های کريهِ تفنگ‌ در‌بر.
هوا سُربی‌ حوض‌ها بی‌آب‌
رودها به شبنمِ اشکِ مردمان سرشار
جويبارها سرريز از خونِ حقيقت
ماهی‌ها سنگريزه‌ در‌گودال‌هایِ‌‌ چکمه‌نشان
و ستاره‌ها چوبْ‌خط‌ِ عقوبتِ بشرّيت.
و مردمانِ کار؟ آه..
نه هيچ نشانِ‌آفتاب و مهتاب با دل‌ها‌ 
نه هيچ اندک کورسويی به فانوس‌ها
که سوختِ حياتِ فانوسِ‌خانه‌ها را نيز
در ربوده‌ست زالویِ چکمه‌‌پوشِ جهان ". 

می‌رفت و آهِ اندوهش
خواب از تنِ درختان می‌روفت
و تو‌همچنان به ‌اتّکاءچکمه‌های برّاقت
و جامۀ مجعولِ‌حقّ بشر بر تن 
در‌کمينِ قدم‌رو بر‌خانۀ من؟
ترديدم روا‌ نيست که تو را
ترکشِ قاه‌قاهِ ريشخندِ مردمانم
خفتی عريان صلتی خواهد بود
و مرا امّيد و ايمانِ متقن‌
که خانۀ زخم‌خورده‌ام حاشا‌ حاشا
پذيرای اوهامِ وهنِ تو
و رقصِ رسوای تو باشد.

محسن اخوت
آذر ۱۴۰۳

نوشته
کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
13 + 2 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.