محمدعلی افراشته و چند شعر

محمدعلی افراشته(1287-1338خ)

«بشکنی ای قلم، ای دست اگر/ پیچی از خدمت محرومان سر

این شعاریست که دادم هستم/ روی این قول شرف تا آخر

تا که جان در تن و خون در بدنست / بسته ام پشت چلنگر سنگر

کوری چشم خیانتکاران/ کرده ام با قلم خود محشر

شاعر توده ی ایرانم من/ چه مقامی ست از این بالاتر؟»

به مناسبت سالروز درگذشت شاعر و نويسندۀ طنزپرداز، محمدعلی افراشته، بخشی از نوشتۀ پژوهشی"آيدا" https://tinyurl.com/2hmuk8w6 را برای معرفی اين شاعرمردمی به عاريه گرفته‌ايم:

« محمدعلی افراشته از پیشگامان شعر گیلکی و از نامداران شعر ساده و روان فارسی و از بزرگان طنز اجتماعی است. از آنجایی که در تمام آثار خود به دفاع از زحمتکشان و رنجبران پرداخته است، از نمایندگان برجسته ادبیات کارگری نیز به شمار می رود. او در سال 1287 شمسی در رشت دیده به جهان گشود. دوره¬ پهلوی اول، دوره طبع آزمایی افراشته بود.
    افراشته همکاری خود را با مطبوعات از سال 1314 و با روزنامه "امید" و "توفیق" آغاز کرد.  روزنامه¬ چلنگر، کارنامه ادبی و حاصل زندگی هنری افراشته، از 17 اسفند سال 1329 تا صبح روز 28 مرداد 1332 منتشر می شد. اکثر اشعار و داستان های او، در همین روزنامه چاپ شده است. این بیت، سال ها سرعنوان روزنامه سیاسی- فکاهی چلنگر بود:
بشکنی ای قلم ای دست اگر             پیچی از خدمت محرومان سر
    انتشار این روزنامه که با مهم ترین جریانات سیاسی تاریخ معاصر ایران، همچون ملی شدن صنعت نفت، گره خورده بود، خود رخدادی مهم در عرصه مطبوعات ایران به شمار می رود. چلنگر، صرف نظر از جهت گیری سیاسی اش، به شعر اجتماعی سمت و سو بخشید. نویسندگان چلنگر و در رأس آنها افراشته، رئالیسم ساده ای را همسو با فرهنگ و زبان عامه در آثار خود مورد استفاده قرار می دادند.
    افراشته پس از واقعه 28 مرداد 32 مجبور به مهاجرت اجباری به بلغارستان شد. در آنجا با نام مستعار "حسن شریفی" به فعالیت های مطبوعاتی و خلق آثارش ادامه داد. او با روزنامه فکاهی بلغارستان به نام "استرشل" یعنی زنبور قرمز همکاری های فراوانی داشت. سرانجام پس از حدود 5 سال زندگی در غربت، در پی سکته قلبی در 16 اردیبهشت 1338در شهر صوفیه بلغارستان دیده از جهان فرو بست.
    هدف از این پژوهش، بررسی صورت و محتوای طنز در آثار محمدعلی افراشته، تحلیل ابزارهای فکری، زبانی و هنری او در خدمت به طنز اجتماعی، بررسی جایگاه او در عرصه¬ طنز معاصر و نشان دادن تأثرات او از شاعران دیگر است. از آنجایی که او از هنرمندان گمنام معاصر است، هدف نهایی این تحقیق، معرفی وی و بررسی اهمیت او در طنز معاصر فارسی است».
منبع: https://tinyurl.com/2hmuk8w6

چند نمونه از اشعار محمدعلی افراشته

تخته کن

 تخته کن افراشته مغازه را

این ادا اطوارهای تازه را

تازگی شاعر شدستی نم نمک

چیزکی می سازی اما کم نمک

از تو بعد از بیست سال آزگار

بیش از اینها داشتیمان انتظار

کارخانه چی از اشعارت ملول

تاجر از این بمب پر دارت ملول

در تمام کارخانه کارگر

خستگی را می کند با شعرت در

بدتر از سیل ملخ؛ اشعار تو

هست عزرائیل ما؛ گفتار تو

تخم غوغای غریبی کاشتی

جای یک سانت آشتی نگذاشتی

می روم پیش وزیر داخله

می نمایم سخت از دستت گله

می فرستد گوشه زندان ترا

می کند تبعید آبادان ترا

ایکه غزلقورت بادت حنجره

ای الهی پرت شی از پنجره

قبله عالم

قبله عالم سلامت باد، مطلب شد تمام

شد حسین ابن علی با خاندانش قتل عام

کشته شد در کربلا عباس و عون و جعفرش

تشنه لب بر خاک و خون افتاد حتی اصغرش

تا نماند در جهان از آل پیغمبر نشان

عصر عاشورا، زدیم آتش به چادرهایشان

ای یزید آسوده خاطر باش، دادیم انتشار

در میان مردمان از اهل هر شهر و دیار

کاین جماعت خارجی بودند یکسر مرد و زن

منکر اسلام« یاغی" ماجراجو" بی وطن

حکم قتل آل پیغمبر، به امضای شریح

کار را بسیار آسان کرد فتوای شریح

کرد هر کس بر علیه پادشاه دین قیام

واجب القتل است و باید کشت او را، والسلام

کس نفمهید این جماعت زاده پیغمبرند

مردم کشور گمان کردند این ها کافرند

بسکه تبلیغات با پول و طلای بی حساب

شد، که افکار عمو می شد بنفع آن جناب

در زمانه پادشاه دین کسی غیر از تو نیست

این که طبق امر تو شد کشته مردی اجنبی است

گر کسی شد با خبر از کار و از کردار ما

خواست بردارد به عالم پرده از اسرارما

چند تن مامور دنبال سرش بگذاشتیم

با هزاران حیله او را از میان برداشتیم

در سر راه تو دیگر نیست مانع، ای یزید

بعد از این نبود کسی حق را مدافع، ای یزید

برق آسا، یافت کار دشمنانت خاتمه

از دم شمشیر بگذشتند نسل فاطمه

پایه تخت تو محکم شد ز آسیب زمان

پرچم اقبال تو بگذشت از هفت آسمان

چون نماند از نسل پیغمبر نشانی بر زمین

پادشاه کشور اسلام هستی بعد از این

ما براه دولت تو جان فشانی کرده ایم

دشمنانت را همه نابود و فانی کرده ایم

در ازای این فداکار و این خدمت به ما

مرحمت کن مال و جاه و منصب و خلعت به ما

تا که در راه تو افزونتر فداکاری کنیم

بر زمین خون هزاران بیگنه جاری کنیم.

خپله

ای شغال تنه گنده خپله
دیدی افتاد دمت لای تله
خب، بد جنس جد اندر جد دزد
کار ناکرده چه می خواهی مزد؟
بی شرافت به کدام استحقاق
می کنی خربزه ها را قاچاق؟
آخر ای بی هنر، بی همه چیز
کی، تو را کرده عزیز جالیز؟
نیمه شب بهر چه آئی پابوس
دزد دزدانه بری مرغ و خروس

بی گذرنامه و بی پروانه
چه زنی هروله دور لانه؟
مالکی؟ باج زمین می طلبی؟
شیخی؟ از بابت دین می طلبی؟
مرغ بی وقت مگر چیزی خواند؟
که تناول بنماید آخوند؟
سیدی؟ عامی؟ تاخمس و زکات
بتو تقدیم نمایم، بد ذات
متولی دهات مائی
یا شفا یافته آقائی؟


جنگ‌افروز

«حافظ صلح جهانی، ترومن
صلح ول می‌کند از بمب‌افکن
از عطاهای جناب ایشان
صدی‌هشتاد کره صلح‌نشان
نه دهستان و نه شهرستان ماند
نه دبستان، نه دبیرستان ماند
کره آن کشور صلح آرام
شده یکپارچه دارالایتام
نه پدر مانده در آن، نه مادر
نه معلم، نه لَلِه، نه نوکر
بچه‌جون، ورد زبان کن همه‌روز
تف به گور پدر جنگ‌افروز!» 

بی سرو بی پا کجا، اعیان کجا؟

بی سرو بی پا کجا، اعیان کجا؟

برزگر لختی کجا و خان کجا؟

کارگر از بی غذائی مرد؟ مرد

برزگر از بی دوائی مرد؟ مرد

بانک ملی برده سر بر کهکشان

سنگر ماهاست، نه زحمتکشان

کم اگر هستیم اما محکمیم

دزد اگر هستیم اما با همیم

حیف، آنجوری که بایستی نشد

حضرت "سرحقله" هو شد خود بخود

 

گرانی

کارگرها را سر آمد حوصله
داشتند از حضرت آقا گله
گفته اند ارزان گردیده گران
زندگی شد سخت بر زحمتکشان
جنس امریکا توی بازار شد
کارگر بی آب و نان، بیکار شد
پیشه ورها خسته جان و خسته دل
بهر روزی زن و بچه خجل




ای بلای جان ما
ای حکومت، ای بلای جان ما
ای بلای ملت ایران ما
ای سوار کول و ای سربار خلق
ای نبوده فکر نان و کار خلق
ای ندیده فقر را در هیچ حال
ناکشیده روی زردی از عیال
ای نرفته دست خالی خانه ات
ای ندیده گریه دردانه ات
ای ندیده گشنگی را هیچ بار
ای نگفته بچه ات: بابا نهار
ای نبوده هیچگه دل سوخته
رخت دختر بچه را بفروخته
ای ندانی اینکه صاحبخانه کیست
معنی و مفهوم صاحبخانه چیست
ای ندیده معنی فقر و فشار
کودک بیمار و زن هم باردار
ای حکومت! دشمن ملت توئی
فقر و جهل و ترس را علت توئی
بگذرد این روزهای تیر و تار
قرنها نامت بماند یادگار
قرن ها یاد آید از بیداد تو
کس نیارد جز به لعنت یاد تو.


 

برف اغنیا:
توی این برف چه خوبست شکار- آی گفتی
گردش اندر ده ما، آنور غار- آی گفتی
ضرب تهرانی و آواز قمر، ساز صبا
رقص شرقی و غزل های بهار- آی گفتی
با تلنگر، به لب میز غذا تق تق تق
پنجه های مانیکور، گرم به کار- آی گفتی
ویسکی و کتلت و کنیاک فراوان خوردن
یله دادن به سر و سینه یار- آی گفتی
به به ای برف چه خوبی، چه ملوسی، ماهی
زینت محفل مائی، تو ببار- آی گفتی


برف فقرا:

توی این برف چه خوبست الوُ- آی گفتی
یک بغل، نصف بغل، هیزم مو- آی گفتی
زیر یک سقف، ولو بی در و پیکر جائی
تا در این برف نباشیم ولو- آی گفتی
مشتمالی سر حمامی و بعدش کرسی
یک شب اندر همه عمر، ولو- آی گفتی
تخت کفشی که در آن آب سرایت نکند
رخت گرمی که نگردیم جدو- آی گفتی
کار و کسبی که از آن نان و لبوئی برسد
ما که سیریم هم از بوی پلو- آی گفتی

صد نفر برهنه و گرُسنه، غارت گشته
سه نفر گرم به یغما و چپو- آی گفتی

 

پالتوی من

«ای چارده‌ساله پالتوی من
ای رفته سرآستین و دامن
ای آن‌که به پشت و رو رسیدی
جر خوردی و وصله‌پینه‌ دیدی
هرچند که رنگ و رو نداری
وارفته‌ای و اطو نداری
گشته یقه‌ات چو قاب دسمال
صد رحمت حق به لنگ بقال!
پاره‌پوره‌ای، چو قلب مجنون
چل‌تکه، چو بقچه گلین‌جون
ای رفته به ناز و آمده باز
صدبار گرو دکان رزاز
خواهم ز تو از طریق یاری
امساله مرا نگه بداری
این بهمن و دی مرو تو از دست
تا سال دگر، خدا بزرگ است!»
 

 

 

 

کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
5 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.