
روزگاری لیبرالی در کشوری می زیست و در سخن گفتن چنان بی پروا بود که هیچکس نمی توانست در برابر او زبان به سخن باز کند. لیبرال می گفت: "سه عامل باید شالوده ی هر جامعه ای را تشکیل بدهد: آزادی، امنیت و ابتکار. جامعه ای که از آزادی محروم است فاقد هر گونه آرمان، فکر صائب، انگیزه ی کار خلاق و اعتماد به آینده خواهد بود. جامعه ای که امنیت ندارد پایمال یأس و لاقیدی است. و بالاخره، جامعه ای که در آن ابتکار وجود ندارد نمی تواند احتیاجات خود را برآورد و به تدریج مفهوم وطن از آن رخت برمی بندد." اینها بود افکار لیبرال، و حقیقت حکم می کند که بگوییم درست فکر می کرد....
... اما تمام مطلب این نبود. لیبرال تنها دارای افکار شرافتمندانه نبود، بلکه اشتیاق داشت که کارهای شرافتمندانه هم بکند. آرزوی دیرینش این بود که پرتو نوری که به افکار خود او گرمی می بخشید در تاریکی محیط اطراف نفوذ کند، آن را روشنی بخشد و در همگان روح نیکی بدمد. تمام مردم را برادران یکدیگر می نامید و همه را فرا می خواند که در پرتو خورشید آرمانهای پسندیده ی او خود را گرم کنند. او در مورد تقاضاهای خود هرگز اصرار نمی ورزید بلکه همواره انجام آنها را "در صورت امکان" طلب می کرد. بعلاوه، او می فهمید که آرمانهای الهام بخشش خیلی بیشتر از آن کلی و تجریدی هستند که بتوانند مستقیما روی واقعیت اثر بگذارند. برای نیل به بهزیستی، یعنی برای این که این آرمانها را در دسترس همگان قرار داد، باید آن را در قالب امور عادی بریزند و سپس آن را به نفع بشریت مصیبت زده بکار برند.
درست در هنگامی که این آرمانها به قالب امور عادی درآیند، اصطلاح "در صورت امکان" خودبخود ظاهر می شود، و وقتی که بین دو جناح متخاصم تصادم پیدا شد، این اصطلاح یک طرف را وادار می سازد که امتیازات "معینی" بدهد و طرف دیگر هم تقاضای خود را به میزان "قابل ملاحظه ای" تعدیل کند. برای لیبرال ما تمام این موضوعات روشن بود، و با توجه به این نکات برای نبرد با [برای] حقیقت کمر بر میان بست... با هم می شنویم.
سالتیکوف شچدرین
1885
برگرفته از وبلاگ حوضخانه
طرح نمايه از اينترنت(انتخاب تحريريۀ سايت)
کاتگوری
نظر شما