هوای کافی نداشتیم برای تنفس، بر فراز گذرگاهها
و در بیابان ریگستان از آب رؤیا می دیدیم
بر روی تخت واحد پزشکی از درد فریاد می کشیدیم
و با این همه با عشق از افغانستان خود یاد می کنیم
در جمعیت توی خیابانها
چهره آشنائی برق می زند
لبهای خشکیده و چهره سوخته
شاید او در کابل بود، یا در شیندان و یا بگرام
و شاید قلب او با کلمه "قندهار" به طپش در می آید
اما راستش برایم فرقی نمی کند که از کجا
این برام مهمه که او آنجا بود و من آنجا بودم
و من فقط رد نمی شوم بلکه آرام بر زبان می آورم
یک کلمه را، رمز عبور: "افغان"
و ما همدیگر را می فهمیم
نیازی به کلمات بیشتر نیست
چشمهای او با آتشی ویژه می درخشند
رفقایمان را به یاد می آوریم و کوه هایمان را
و آنگاه به آرامی آوازهایمان را می خوانیم
و تو میخواهی که دوباره زندگی کنی
با شرافت و مهربانی
قاطعانه با شرارت بجنگی و به سعادت یاری رسانی
ساده هم که نباشد، ضروری است و با اهمیت
به دنبال راهی خوب بودن برای همه مردمان
هوای کافی نداشتیم برای تنفس، بر فراز گذرگاهها
و در بیابان ریگستان از آب رؤیا می دیدیم
بر روی تخت واحد پزشکی از درد فریاد می کشیدیم
و با این همه با عشق از افغانستان خود یاد می کنیم
بر روی تخت واحد پزشکی از درد فریاد می کشیدیم
و با این همه با عشق از افغانستان خود یاد می کنیم
تهیه و تنظیم: تحریریه سایت
اول مهر ماه 1400

نظر شما