نمايشنامۀ استثناء و قاعده

برتولت برشت (1898-1956 ميلادی)

به التماس از شما می‌خواهم که در برابر رخدادهای هر روزه
نگویید: «طبیعی است»
در عصری که آشفتگی فرمانروا و خون جاری است.
در عصری که امر به آشوب است.
در عصری که خودکامگی قدرتِ قانون به خود می‌گیرد.
در عصری که انسانیت ترک مردی می‌گوید.
هرگز نگویید: «طبیعی است»
تا هیچ چیز، تغییرناپذیر شمرده نشود.

متن کامل نمايشنامۀ استثناء و قاعده

نوشته

برتولت برشت

ترجمه م.ا.به آزين

کاتگوری

داستان

نظر شما

اگر نخوانده اید ...

ستاره (داستان کوتاه)

ستاره (داستان کوتاه)
از وقتی خودم را به یاد می آوردم ستاره را هم به یاد می آوردم. هشت ماه از من بزرگتر بود که خودش می گفت فقط ‏شش ماه! از وقتی یادم می آمد مادرِ ستاره با سر و وضع مشابه او درحالیکه کیف چرم کوچکِ‌ پوسته پوسته شده اش ‏را زیر بغل گرفته بود در محله می آمد و می رفت. ستاره آن روزها می نشست جلوی درِ خانه و منتظر مادرش می ‏ماند تا برگردد. بعد مثل یک زن واقعی به مردها خیره می شد حتی به من.‏

حکایت سرباز مرده

حکایت سرباز مرده
برشت این شعر را در سال 1918 و در پایان جنگ جهانی اول سروده است. حکایت سربازی مرده است که از گور بیرون می کشند تا باز هم راهی جنگش کنند. بیست و اندی سال بعد گوئی همین حکایت تلخ بود که با آغاز جنگ جهانی دوم واقع می شد.

مجموعه داستان‌های چمنزارهای بهشت

مجموعه داستان‌های چمنزارهای بهشت
«می‌خواهم حرامزاده‌های حریص که مسئول این [وضعيّت رکود وافسردگی و گرفتاری کارگر] هستند، را شرمنده کنم.».(اشتاين بک)

به هلی کوپتر های مس خاتون آباد - و به فلزبان

به هلی کوپتر های مس خاتون آباد - و به فلزبان
به هلی کوپتر های مس خاتون آباد

ژرمینال

ژرمینال
"سلامتی کارگران معدن که با پای خودشون میرن زيرِزمين ولی بالا اومدنشون با خداست"

11 سپتامبر - رئیس تروریستها

11 سپتامبر - رئیس تروریستها
دیوید روویکس به مناسبت سخنرانی باراک اوباما در 11 سپتامبر: اوباما سخنرانی کرد، من هم ترانه ای نوشتم

لئو تولستوی و دوران او

لئو تولستوی و دوران او
آموزه‌ی تولستوی در حقیقت آرمانگرایانه است و در محتوا به مفهوم دقیق و بنیادین خود ارتجاعی. اما این موضوع قطعاً به معنای آن نیست که آموزه‌ی تولستوی فاقد تمایلات سوسیالیستی یا آن عناصر انتقادی است که بتواند زمینه‌ی با ارزشی برای روشنگری طبقات پیشرو فراهم آورد.

ماياکوفسکی و چند شعر

ماياکوفسکی و چند شعر
«من هر آنجایم که که درد آنجاست زیرا که من بر هر دانۀ اشک مصلوب شده‌ام»

بلوا (داستان کوتاه)

بلوا (داستان کوتاه)
هوا تاریک شده بود. نور چراغهای ماشینی از دور فضای تاریک را میشکافت و پیش می آمد. مسیر جاده را از دو طرف با تایر و چند کنده درخت مسدود کرده بودند. چنگیز و مرتضی صورتشان را کامل پوشانده بودند و فقط چشمها و لبهایشان مشخص بود. از جثه و لحن صدای مرتضی مشخص بود که سن و سالی ندارد. صدای چنگیز اما یغور بود، توی آن سرما آستینهایش را تا وسط بازو داده بود بالا.

چند شعر از ناظم حکمت

چند شعر از ناظم حکمت
«دست‌هایمان را در کنار هم بگذاریم، آنگاه هر دیواری را خواهیم شکست، و در این مبارزه، تنها چیزی که می‌بازیم، تنهایی است که پشت سر می‌گذاریم».