در نقد رئالیسم فرمالیستی

 

توضیح سایت امید: مقالۀ حاضر گزیده ای از قطعاتی است که برشت در مناقشه ادبی سالهای پایانی دهۀ سی قرن بیستم در نقد نظرات لوکاچ نوشت. مترجم این قطعات عنوان «علیه رئالیسم لوکاچی» را برای مقاله برگزیده بود. به نظر ما عنوان «در نقد رئالیسم فرمالیستی» بیشتر با فضای نگارش برشت منطبق است تا عنوان برگزیده مترجم که هم نوعی خصومت را تداعی می‌کند و هم مناقشه را به لوکاچ منحصر.

*************************

توضیح مترجم: آنچه می خوانید قطعاتی است از متن «مردمی بودن و رئالیسم» که برشت آن را در دهه سی در دفترچه یادداشت هایش نوشت و هرگز هم در زمان حیاتش منتشر نکرد.در این نوشته نامی از گئورگ لوکاچ که آماج حملات برشت است، نمی آید. ولی آن مفهومی از رئالیسم که در این نوشته نقد می شود، رئالیسم لوکاچی است. شرحی مجمل از مناقشه لوکاچ و برشت در ستون سمت راست همین صفحه آمده است.

گزیده های این صفحه همگی برگرفته از کتاب زیر هستند:

A esthetics and Politics. New Left Review Editions

first published1977 pp. 82-85.96-97

 

 

رئالیستی بودن یعنی: کشف درهم پیچیدگی های علّی جامعه / افشای دیدگاه غالب به امور به منزله دیدگاه کسانی که بر سر قدرتند / نوشتن از منظر و جایگاه طبقه ای که دامنه دارترین راه حل ها را برای دشواری های نفسگیری پیش می نهد که جامعه بشری در چنبره آنها گرفتار شده است / تاکید بر عنصر رشد و تحول / ممکن ساختن امر انضمامی و ممکن ساختن فرآیند انتزاع و تجرید از آن.اینها اصول وسیعی اند و می توانند گسترش یابند.

علاوه بر آن، باید به هنرمند رخصت دهیم که در پیروی از آنها، اصالت خود، طنز خود، تخیل خود و قدرت نوآوری خود را به کار بندد. ما به الگوهای ادبی بیش از حد مفصل نخواهیم چسبید، ما هنرمند را در قید و بند الگوهای صلب و انعطاف ناپذیر روایت قرار نخواهیم داد.باید نشان دهیم که شیوه اصطلاحاً حسی (sensuous) نوشتن _ آنجا که می توان هر چیز را بویید، چشید و احساس کرد _ را نمی توان بدون تامل و سرسری با نوعی شیوه رئالیستی نوشتن یکسان گرفت؛ باید تصدیق کنیم که هستند آثاری که به شیوه ای حسی نوشته شده اند و رئالیستی نیستند و نیز آثاری که رئالیستی اند ولی به سبکی مبتنی بر حسیات نوشته نشده اند. باید این پرسش را به دقت بررسی کنیم که آیا یک پلات یا طرح داستان را واقعاً آن زمان به بهترین وجه می توان بسط داد که هدف غایی مان کشف حیات روحی شخصیت ها باشد یا نه.

شاید خوانندگان ما، در نتیجه گمراه شدن توسط ترفندهای گوناگون هنری و تجربه صرفاً خلجان روحی قهرمان ها، احساس کنند که کلید فهم معنای رخدادها به آنها داده نشده است. با اقتباس صرف فرم ها [ی ادبی] بالزاک و تولستوی بدون سنجش و آزمودن کامل آنها، ممکن است حوصله خوانندگان مان _ مردم _ را همان قدر سر ببریم که خود این نویسنده ها اغلب چنین می کنند. رئالیسم فقط مسئله ای مربوط به فرم نیست. اگر بناست از سبک این رئالیست ها رونویسی کنیم، دیگر رئالیست نیستیم. زیرا زمان در جریان است و اگر نمی بود، آنهایی که پشت میزهای پرزرق و برق ننشسته اند، در برابر خویش دورنمای بدی می دیدند. روش ها فرسوده می شوند؛ انگیزش ها کاری از پیش نمی برند. مسائل جدیدی ظاهر می شوند و نیاز به روش های جدیدی دارند. واقعیت تغییر می کند؛ برای بازنمایی آن، شیوه های بازنمایی نیز باید تغییر کند. هیچ چیز از دل هیچ بیرون نمی آید؛ نو از دل کهنه بیرون می آید، ولی درست از همین روست که نو است.

ستمگران در همه اعصار به شیوه ای واحد عمل نمی کنند. آنها را نمی توان در همه اعصار به سبک و سیاقی واحد تعریف کرد. آنها برای اجتناب از افشا شدن ابزارهای بسیاری دارند. آنها جاده های نظامی خود را آزادراه های خود می نامند؛ تانک هایشان طوری رنگ شده است که شبیه جنگل های مکداف به نظر آیند. دست های جاسوسان شان تاول زده است انگار که کارگرند. نه: بدل کردن شکارچی به شکار، کاری است که نیازمند ابداع و نوآوری است. آنچه دیروز عامه پسند و مردمی بود امروز دیگر نیست، زیرا مردمان امروز دیگر همانی که دیروز بودند نیستند.

[...] آن کس که قربانی پیش داوری های فرمالیستی نباشد می داند که حقیقت را می توان به شیوه های مختلف پنهان کرد و می باید به شیوه های مختلف بیان کرد. حس خشم و انزجار از شرایط غیرانسانی را می توان به روش های بسیاری برانگیخت _ از طریق توصیف مستقیم (عاطفی یا عینی)، از طریق روایت و حکایت، از طریق جوک و لطیفه، از طریق تاکید بیش از حد زیاد یا بیش از حد کم.

در تئاتر، واقعیت را می توان در اشکال عینی و تخیلی، هر دو، بازنمایی کرد. ممکن است هنرپیشگان چهره پردازی (گریم) نکنند _ یا خیلی کم _ و ادعای «مطلقاً طبیعی» بودن داشته باشند و با این حال کل قضیه کلک باشد؛ نیز می توانند نقاب های گروتسک گونه بر چهره زنند و حقیقت را عرضه کنند. بحثی نیست که وسایل باید در مورد اهدافی که خادمشان هستند به پرسش کشیده شوند. مردم این را می دانند. آزمایش های تئاتری بزرگ پیسکاتور که در آنها، فرم های مرسوم بی وقفه تخریب می شوند، بیش از هر جا در پیشرفته ترین دسته های طبقه کارگر با شدیدترین استقبال ها روبه رو شدند؛ آزمایش های من نیز همینطور. کارگران درباره هرچیزی مطابق با حقیقت یا صدق محتوای آن داوری می کردند؛ آنها هرآنچه را که به بازنمایی حقیقت و بازنمایی سازوکار واقعی جامعه یاری می رساند، خوشامد می گفتند. در برابر، هر آنچه را که به نظر می رسید تجهیزات و ابزاری تئاتر و تکنیکی باشد که خودش غایت خودش است، رد می کردند- یعنی آنچه هنوز هدف خویش را تحقق نداده بود یا نمی داد. داوری های کارگران هرگز تحت اللفظی و مومو نبود و در قالب مفاهیم زیبایی شناسی تئاتر بیان نمی شد. کسی هرگز چیزی از این دست را نمی شنید که بگویند نمی توان تئاتر و فیلم را ترکیب کرد. اگر فیلم به نحو مناسبی در نمایش گنجانده نشده بود، آنگاه بیشترین چیزی که می گفتند این بود: «به این فیلم نیاز نداریم. حواس آدم را پرت می کند.»

[...] اگر کسی به زیبایی شناسی احتیاج داشت آن را همینجاها می یافت. هرگز نگاه آن کارگر را از یاد نخواهم برد وقتی داشتم به این پیشنهاد او پاسخ می دادم که بهتر است چیزی درباره اتحاد شوروی به دسته همسرایان اضافه کنم [پاسخ من این بود که] این کار فرم هنری اثر را نابود می کند. او سرش را به یک سو خم کرد و لبخند زد. کل گستره ای از زیبایی شناسی با همین لبخند مؤدبانه از هم پاشید. کارگران باکی از این نداشتند که به ما چیزی یاد بدهند و خودشان نیز از یاد گرفتن باکی نداشتند.وقتی می گویم لازم نیست آدم از تولید چیزهای جسورانه و بدیع و غیرمعمول برای پرولتاریا بترسد، مادامی که این نوآوری ها به وضعیت واقعی می پردازند، به تجربه خودم رجوع کرده ام. همیشه آدم های فرهیخته و هنرشناسی وجود دارند که اعتراض خواهند کرد: «آدم های عادی این چیزها را نمی فهمند».

ولی مردم حوصله این اشخاص را ندارند و آنها را کنار می گذارند و همراه با هنرمندان به درکی مستقیم دست می یابند. [...] موردی از تجربه خودم نقل می کنم؛ کارگران به لباس های فانتزی و فضای ظاهراً غیرواقعی [نمایشنامه] «اپرای سه پولی» [اثر برشت] هیچ اعتراضی نداشتند. آنها تنگ نظر نبودند- از تنگ نظری متنفر بودند (خانه هاشان کوچک و تنگ بود).

آنها چیزها را در مقیاسی عظیم انجام می دادند؛ کارفرمایان خسیس و تنگ نظر بودند. آنها آنچه را هنرمندان ضروری می دانستند، زائد می دیدند، ولی سخاوت داشتند و علیه زیاده روی نبودند؛ برعکس، با کسانی ضدیت داشتند که زائد بودند. هم که در زمانه خود فهمیده می شدند، همواره همانند آثار قبل از خودشان نوشته نمی شدند. برای فهم پذیر شدن آنها گام هایی برداشته شده بود. به همین سان، ما نیز باید برای فهم پذیر شدن آثار جدید امروز دست به کار شویم. فقط چیزی به نام «مردمی بودن» وجود ندارد، فرآیند «مردمی شدن» نیز درکار است. اگر آرزومند ادبیاتی زنده و مبارزه گریم، ادبیاتی که سراسر متعهد و درگیر واقعیت است و واقعیت را سراسر درمی یابد، یعنی ادبیاتی حقیقتاً مردمی، لاجرم باید همپای رشد سریع واقعیت قدم برداریم. توده های عظیم کارگری حرکت را پیشاپیش آغاز کرده اند. صنعت و قساوت دشمنان شان گواهی است بر این امر.

 

برتولت برشت

ترجمه: امید مهرگان

 

منبع:

http://www.bashgah.net/fa/content/show/2284

کاتگوری

نظر شما

CAPTCHA
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.
3 + 8 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.